سلام دوستان بعد از مدتها دوباره برگشتم تا یه کتاب دیگه براتون بزارم.این کتاب هم طبق معمول مانند کتابای دیگه استفن کینگ در ژانر وحشت نوشته شده .صفحه اول کتابو براتون میزارم:
جانت پایِ سینک ظرفشویی میچرخد و، یکهو، چشمش میافتد به شوهرش که حدود سی سال است با هم زندگی میکنند. با تیشرت سفید و شلوارک بیگ داگ نشسته پشت میز آشپزخانه او را تماشا میکند.
تازگیها این ناخدای روزهای هفته وال استریت را بیشترِ شنبهصبحها درست همینجا با همین ریخت و قیافه میبیند: شانههای آویزان و چشمهای مات، شوره سفید روی گونهها، موهای سینهاش که از یقهٔ تیشرت بیرون زده، و موهای شاخایستاده پشت سر مثل آلفاآلفای شیطانهای کوچک که پیر و خرفت شده باشد. جانت و دوستش هانا این اواخر برای هم داستانهای آلزایمری تعریف میکردند و همدیگر را میترساندند (مثل دختربچههایی که شب خانه هم میخوابند و برای همدیگر داستان ارواح تعریف میکنند): فلانی دیگر زنش را نمیشناسد، آن یکی دیگر اسم بچههایش یادش نمیآید... .
تعداد صفحات:9
برای ارتباط بهتر با وبلاگ می تونید عضو کانال https://t.me/e_reader_blogfa_com بشید.
هم چنین برای عضویت در گروه فانتزی اورانوس به @Mr_nazem پیام بدهید.

موضوعات: استفن کینگ
